چيزي گم است در من ، از آرزوفراتر
مانند جان شيرين ، ز آن نيز، پر بهاتر
در جستجوي اويم ، يا در سراغ اكسير
من هر چه خسته پا تر ، او نيز كيمياتر!
حس مي كنم هم اينك ، گم گشته من اينجاست
اين سان كه گشته ام من ، از لال بي صدا تر!
گمگشته من اي كاش ، مي شد تو باشي اي عشق
بر خود نمي پسندم ، درد از تو بي دوا تر
معيار عاشقي چيست ؟ آيا هنوز بايد
با درد و داغ اين راز گرديد آشناتر؟!
گفتي كه بگذر از خويش ! از خويش هم گذشتم
شايد سراغ داري ، از من خوش آزماتر!؟
ممنون عزيز