راستي دو تا خرما با هم ازدواج مي كنن براي ما ه عسل ميرن چله...اگه اينها هم نشسته بودن فكر عشقي بكنن يه جاي بهتر رو براي ماه عسل انتخاب مي كردن..اما از اين دل...ميگم ها بي مزه گي هم عقل رو زايل مي كنه ها...به در گفتم موشه توش بشنوه...آخه مي دوني تو ي شهر ما چه علي خواجه گهي زين به پشت...بهتره برم تا منو ندزديدنو اسممو توي ليست فرار مغزها ثبت نكردن...راستي ديشب توي يخچال خيلي سرد بود ...آب نمكشم زياد به دل نمي چسبيد آخه من دلمو توي اين دنيا به چي خوش كنم...اي داد بيداد برم تا ندزديدنم...مي خوام به يه بورسيه ها كه برام دادن جواب بدم...اما عمرا بگم كجا مي خوام برم...