چقدر قشنگ نوشته بودي ..ميدوني اگه يادت باشه گفتم يكي از دوستهاي صميمي منم يه ماه پيش رفته بود اما اصلااااااااااااااااا اينطور ينبود واينقدر خوب تعريف نكرد ميدوني واقعا هر كس اهله دله اونجا رو همونطوري ميبينه كه واقعا هست وحرفهاش بدل ميشينه دوستم فقط گفت..بينظير بود خيلي هم تمييز بود!!!!!!!
وقتي نوشتتو ميخوندم ناخوداگاه اشك تو چشمهام جمع ميشد ميدوني من هميشه بخودم ميگم يعني اگه واقعا يه روزي ايندقر لياقت پيدا كنم كه منم بطلبه وقتي ميخوام برم براي طواف چه ميكنم؟؟؟؟؟يعني اين چشمهام اونقدر توان دارن كه از اشك بارون شدن كور نشن؟؟؟؟؟؟يعني زانوهام اين توانايي رو دارن كه در مقابل اونهمه عظمته معنوي سست نشن و بخاك نيافتن!!!هميشه با خودم اون صحنه رو تجسم كردم واي خداااااااااا..فقط خودت ميدوني كه حتي تجسمشم چه حالي بهم ميده ...خوشا به سعادتت خانومي...اميدوارم هميشه اينطور جاهاي خوب خوب بري خدا واقعا خيرت بده كه باعث شدي منم يه حالي بگيرم....گلي گللللللللل