در فرو بند که با من ديگر
رغبتي نيست به ديدار کسي
فکر که اين خانه چه وقت آبادان بود بازيچه ي دست هوسي / هوسي آمد و خشتي بنهاد / طعنه اي ليک به بي ساماني
ديدمش .راه از او جستم و گفت
بعد از اينت شب و اين ويراني
گفتم : آن وعهده که با لعل لبت ؟
گفت: تصوير سرابي بود آن
گفتم : آن پيکر ديوار بلند؟ گفت :اشارت ز خرابي آن بود
گفتم:آن نقطه که انگيخته دود ؟
گفت: آتش زده ي سوخته است
استخوان بندي بام و در او
مرگ را لذت اندوخته اي ست
وز پس خفتن هر گل .نرگس ..
روي مي پوشد در نقشه ي خار
در فرو بند دگر هيچکسي
نيستش با کس راي ديدار ...(نيما يوشيج )
سلام دوست عزيزم . اون شعر پائيني متلق به خودمه .
ولي من سالهاست كه خيال و آب در هاون ميكوبم
ولي هنوز شاعر نشدم . در ضمن گاهي معنا در استعاره ها و حشو مليج و مفهوم كلماتي است كه امروزه در جو و محاورات كنوني جكمفرماست ..از آنجايي كه بنده حقير بي سوادم ..