عزم آن دارم كه امشب مست مست
پايكوبان شيشه ي دردي به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به يك ساعت ببازم هر چه هست
وقت آن آمد كه دستي بر زنم
چند خواهم بود و آخر پاي بست
تا كي از تزوير باشم ره نماي
تا كي از پندار باشم خودپرست
پرده ي پندار مي بايد دريد
توبه ي تزوير مي بايد شكست