حالا که بعد آن همه که رفتند اين بار را تو قصد سفر داري
يادت بماند اي دل و جان من، قرآن و آب و آينه برداري
اين سان که گريه ميکني، انگاري سروي وضو گرفته فرا رويم
در چشمهاي روشن و معصومت، يک تکه آسمان سحر داري
چشمي به بخت خويش ندارم نه، اين لحظههاي آخر ديدار است
از من کسي نرفت که برگردد، از سرنوشت من که خبر داري
چون جادهها لبالب جاپايم، در من کسي درنگ نخواهد کرد
بعد از عبور آن همه از من آه، اين بار هم تو قصد گذر داري
پس اندکي عبور به کندي کن، آهسته از برابر من بگذر
پا سست کن کمي مشتاب اي خوب، اميد بازگشت مگر داري؟
تو نيز ميروي و نميآيي، اي سرنوشت دست مريزادت
جز درد بيکسي چه به من دادي، جز زجر دادنم چه هز داري
اي سرنوشت خط خطي مبهم، تنها دورد ز بود که خوش بودم
از من چه سالها که حصور دادي، حالا به اين دو روز نظر داري؟
کيفيت غريب غمانگيزيست، بانو - سفر به خير - خداحافظ!
هر شب براي اين همه دلتنگي، فالي بگير، حافظ اگر داري!
مهرداد نصرتي