کوی وفا
فزت و رب الکعبه

سحر شد، باز سحری دیگر... نماز شب را به اتمام رساند...

شال بند سبز خود را محکم نمود وبه سوی مسجد به راه افتاد

هنوز از خانه بیرون نرفته بود که ناگهان دسته ی در شال بند او را گرفت

و مرغانی که می دانستند او دیگر سالم بر نمی گردد راه را بر او بستند

ولی او رفت....

الله اکبر  ،صدای مؤذن به گوش می رسید

در محراب ایستاد ،سیاهی شیطان منتظر فرصت بود

الله اکبر،سجده...و فرصت مناسبی برای پیاده کردن عملی قبیح بود

ابن ملجم  شمشیر را فرو آورد...

علی (ع) غرق خون در محراب خانه ی عشق رستگاری را دید

و گفت : به خدای کعبه قسم که رستگار شدم

مردم با دیدن صحنه بهت زده بودند هرکس به امید دیگری ایستاده بود شاید

او کاری بکند

حسن(ع) وحسین(ع) آمدند بازوهای پدر را گرفتند

اشک امانشان را بریده بود پدر بهترین سرود زندگی در سرزمین

شهادت و خون  به دیار باقی سفر میکرد

حیدر خواست تا بازوهایش را رها کنند مبادا زینب(س) پدر را

اینگونه ببیند که از دست دادن مادر بیش از پیش امانش را بریده بود

بچه های علی(ع) اطراف پدر ردای غم بر دل و لباس اشک بر تن

نشسته بودند که پدر خطاب کرد فرزندان فاطمه(س)

کنارم بنشینند و دیگران بیرون روند ،عباس(ع) هم خواست بیرون رود که پدر گفت

عباس من ،علمدار فرزندم تو بمان

پدر جانشینش را تعیین کرد سفارشاتش را به حسین(ع) و عباس(ع)

و زینبش کرد

درد امانش را بریده  و اشک چشمانی را بی رمق ساخته بود

کنار در خانه کودکانی با کاسه شیر التماس می کردند برای

پدر نازنین خود جرعه ای شیر ببرند شاید او دوباره دیده بگشاید

و بر رخ آنها نظر افکند

چه کودکان یتیمی که منتظر هستند

دوباره بر رخ آنها نظر تو بنمایی

برای لحظه ی فریاد تو چه مضطربند

خدا کند که دوباره تو دیده بگشایی

اما کاسه ها با خاک یکسان شد وصدای شیون از درون خانه

بیانگر بی پدر شدن کوفه ...کوفه ای که کوچه هایش

برای قرآن ناطق و آیه های احساس تنگ بود

 

سکوت از کوی وفا




| *| نوشته شده در یکشنبه 84/8/1 و ساعت 6:39 صبح توسط سکوت | نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >


kooyevafa

سکوت

kooyevafa

http://kooyevafa.ParsiBlog.com

کوی وفا

پاییز 1384 - کوی وفا

کوی وفا

سکوت

کوی وفا

قالب بلاگفا

قالب پرشین بلاگ

قالب وبلاگ

Free Template Blog