به نــــــــام آنکه هستی ام داد تا عاشـقـش باشم
خیلی وقتهاس که سر جانمازم میشینم ، ولی نمی تونم باهاش دردو دل کنم
خیلی وقتهاس، دلم می خواد با تموم وجود حسش کنم ولی نمی شه
تازگی ها هم هر کاری می کنم که دوستم داشته باشه ولی باز یه خرابکاریه تازه رخ میده
و همه چیز دوباره بهم میریزه
می خوام بعد نماز حواسم بهش باشه تا از دستم دلخور نشه ولی دنیا نمی ذاره
می خوام وقتی نمار می خونم فقط و فقط به خودش فکر کنم می خوام عاشقونه صداش کنم
ولی چیزی دیگه منو جذب میکنه حتی چیزای گمشده رو هم تو نماز پیدا می کنم
ولی به اونی که باید فکر کنم .......
احساس میکنم هر روز که میگذره با وجود دنیای قشنگی که دور خودم ساختم
از معبودم دور میشم .میدونم که اون به من نزدیکه، همیشه، ولی این من هستم که
با خودم صادق نیستم...
ای کاش یکم هم شده قدر شناس بودم .... واسه ی همه، یه روز خاص وجود داره،روزه مادر،پدر،
معلم، وحتی واسه اهل البیت
دلم می خواد یک روز هم به اسم خدا باشه فقط ماله اون هرچند همه روزها مال اونه ولی می خوام یک روز
رو اختصاص بدم به خودش و به خدا هدیه بدم...
راستی اگه قرار بود به خدای خودمون هدیه بدیم شما چی هدیه میدادین؟؟؟؟
منتظر جوابای پر مهرتون هستــــــــــم
سکوت گنهکار از کوی وفــــــــا