کوی وفا
شاهین عشــــــــــق

{به نام آنکه اشک را آفرید تا سرزمین انتظار آتش نگیرد}

خورشید طلوع کرد...شب با حریرمهتاب، آسمان را وداع گفت. اینک چشمان منتظر

آفتاب گردان، با طلوع، به عرش رهسپار میشود و ابر برای مدتی سکوت میکند

تا شاید مهر زیبای آسمان لبخندی نثار زرین گل دشت کند.. آری ابر ساکت اما امیدوار

بر پهنای بال آسمان نشسته است و نظاره گر نگاه عاشقانه ی آفتاب گردان و

شاهین آسمان است;شاهینی که در طی شب بی احساس به خواب رفته و

بی خبر از فریاد در گلو خفته ی انتظار معشوقش آرام بر بالین شب سر نهاده بود.

حال این شاهین طلوع کرده و گل برای لبخند او لحظه شماری میکند

وقتی خورشید لبش به لبخند باز شد معشوقه اش با اشاره به ابر گفت ببار تا شاید

این بارش اشک شوق او رافریاد کند، اما نمی دانست با طلوع هر قطره اشک از

چشمان ابر ،خورشید در آسمان گریان گم خواهدشد و باز تنهایی برای مجنون دشت

هویدا می گردد ..مجنون دوباره تنها شد..دوباره انتظار ناقوس کلیسای قلب او را

به صدا درآورد واو را زیر شلاق بی قراری مجروح ساخت

نیلوفران چشم او دیگر رمقی برای بیدار ماندن نداشتند ..ولی عشق آنها را

به وصال امیدوار میکرد و او با اشک، شب را سپر مینمود

آه چقدر انتظار، سخت، دل را می شکند ...وای از روزی که منتظر

از دوری اشک بریزد وسودایش عشق باشد.

نگاه زیبای آفتاب گردان به راه خورشید نشست تا شاید دوباره رخسار زیبای او را ببیند

اما افسوس که خورشید دیر پا به عرصه ی سپهر گذاشت

و آفتاب گردان دیگر عمری نداشت تا از او استقبال کند

او در وادی انتظار به خاک افتاده بود وتنها نگاه بی قرار او به آسمان دوخته شده بود

او هنوز منتظر طلوع خورشید بـــــــــــــــــود.....

***خدایا مجنون در وادی انتظار میمیرد او را با این سرزمین آشنا مکن***

سکوت منتظر از کوی وفــــــا




| *| نوشته شده در جمعه 84/3/6 و ساعت 11:28 صبح توسط سکوت | نظر


kooyevafa

سکوت

kooyevafa

http://kooyevafa.ParsiBlog.com

کوی وفا

شاهین عشــــــــــق - کوی وفا

کوی وفا

سکوت

کوی وفا

قالب بلاگفا

قالب پرشین بلاگ

قالب وبلاگ

Free Template Blog