کوی وفا
عشق و حقارت

بی قرار تر از اونی بود که بتونه گریه کنه یا حتی داد بزنه ...فقط راه می رفت و دور اتاق می چرخید

گاهی زمین می خورد گاهی مشت به دیوار می کوبید ..اعصابش داغونه داغون بود

با خودش میگفت(( چطور می تونه  بهش تهمت بزنه با این  که علاقه ای که ازش دم میزد فرا تر از اونی بود که بشه با تهمت از بینش برد))

اما یادش اومد اون  عشق روی یه عشق شکسته شده بنا شده بود پس می تونست فرو بریزه میتونست داغونش کنه یادش اومد بخاطر نشکستن عشق اول اون؛ چقدر خودش رو به اب واتیش زده بود اما انگار کسی قدر نداشت

تازه زدند تو سرش گفتند تقصر تو بود که؛ کشتی عشقمون شکست. حالا باز هم مقصر بود انگار همه دست به دست هم داد بودند که شخصیتشو زیر سوال ببرند

تصمیم میگرفتند بدون اینکه از چیزی مطلع باشند؛ روزها نشست و فکر کرد

باید از این عشق خیالی خارج میشد انتقام نبود خیانت نبود یه جور کمک بود ولی کسی اینو هم نفهمید

حالا یه دله شکسته با یه دنیا اشک واسش مونده که شکسته تر از اون دلی بود که یه روزی شکستش

حالا باید بخاطر این همه حقارت از میدون خارج میشد اما فکر کرد اگه برم و نبخشم بخشیده نمیشم

بخشید ولی باور نکرد از اول عشقی وجود داشته یکباره در دریای ذهنش همه اونها رو دفن کرد

دیگه فریادش تبدیل به سکوت شده بود و........

سکوت از کوی وفا




| *| نوشته شده در شنبه 86/12/4 و ساعت 2:55 عصر توسط سکوت | نظر


kooyevafa

سکوت

kooyevafa

http://kooyevafa.ParsiBlog.com

کوی وفا

عشق و حقارت - کوی وفا

کوی وفا

سکوت

کوی وفا

قالب بلاگفا

قالب پرشین بلاگ

قالب وبلاگ

Free Template Blog