سلام دوستای گلم....خیلی وقت بود که دست به قلم نشده بودم..اخه سرم
خیلی شلوغه.....

انگار اشکها ماند اسمان پائیزیند باید حتما بر گونه های ابری نقش ببندند گاهی نمی دانم
من افسار گریه ام را دارم یا گریه افسار مرا....
دل شکستن هنر شده و دل بدست اوردن قدیمی...
دیگر کسی برای کسی وقت ندارد حتی کسی به یاد گریه های تو هم نمی افتد
گاهی گریه هم ارام کننده نیست ...
گاهی ارزوی مرگ هم خوشایند نیست..
نمی دانم دنیا سر کج دارد یا من رام نمی شوم..
غم اینجا نیست من خانه ام را کنار غم بنا کرده ام تا در این شبها کسی سراغ مرا هم بگیرد...
.................................................

بدون تو ابرم...بدون تو سنگم....
بیا تا گریه کنم سر اومده صبرم
اگه یه روز مردم بیا و گریه کنو
یه شاخه نیلوفر بزار روی قبرم
(ح.صفا)
